زمان باقيمونده

لورکا ياري
lorcca@yahoo.com

چطور ميتونستم بهش بگم نه ؟ اون چيزي نميخواست . همه تنهاش گذاشته بودن . حتي برادرش . ميترسيدن مبتلا بشن . انگار جذام داشت . مهم نيست . اونجا همه همينطورين. كسي پاي حرفش نميمونه. مي خواست اين مدت باقيمانده رو تنها نباشه . با يكي حرف بزنه. دلم نميخواست فكر كنم چرا رفت . بهش گفتم بياد ايران . حداقل اينجا منو داشت . توي فرودگاه كه ديدمش هيچ فرقي نكرده بود . يه كيف دستي كوچيك . يه چمدون سبك و يه عالمه غم كه چشماشو خيس كرده بود . حتي باهام دست نداد . فقط خواهش كرد بازوم رو بگيره و كنار هم راه بريم . هنوز هم ماشين نداشتم . سوار تاكسي شديم . ازم خواست قبل از هر جايي بريم پارك خودمون . پاركمون عوض شده بود . ديگه پر از سنگريزه نبود . سنگفرش داشت . ولي هنوز هم سكوتش سرجاش بود . فكر ميكردم خواب مبينم . نميشد باور كرد . هنوز هم همونطور معصومانه گنجشكها رو نگاه ميكرد . دستهاش هنوز مثل موقع رفتنش بود . هنوز ليخند كه ميزد پره هاي بيني اش رو جمع ميكرد. نميتونستم باور كنم ميميره .
ــ از كي ؟
ــ قرار بود ازدواج كنيم . آزمايشش مثبت بود .
ــ چقدر طول ميكشه ؟
ــ نميدونم . ممكنه دو ماه . شايد هم چند سال دووم بيارم ... ساكت شد . يادم اومد هر وقت حرف رفتن من رو ميزد همينطور ساكت ميشد و بغض ميكرد . ــ دوستش داشتي ؟!
ايستاد و تو چشمام نگاه كرد : تو چي فكر ميكني ؟!
هر دو ساكت شديم . شب كلي بهمون خوش گذشت . به بابام اينا زنگ زدم و گفتم مهمونم كيه . اونا از خودم بيشتر خوشحال شدن . سلام رسوندن . اون هم سلام رسوند . شب تو اتاق بغل خوابيد . خيلي خسته بود . ساعتي رو كه برام گرفته بود دستم كردم . عطر باقيمونده از اون روزها رو هم زدم . اتاق پر از بوي عطر اون شبا شده بود . نامه هاي پاره شده اش رو از زير كمدم آوردم بيرون و پهن كردم رو تختم . خيلي فكر كردم . خيلي ... چشمهاش خواب آلود بود . ميخواست حرف بزنه . انگشتم رو گذاشتم رو لبش و گفتم : هيس . توي خونه تنها بوديم ، ولي باز هم ميترسيديم بلند حرف بزنيم ....
چشمهاش پر از اشك بود و تنش خيس از عرق شده بود . خرده هاي كاغذ رو كه به بدنم چسبيده بود ميكند و ميانداخت پايين تخت . بهش گفتم : دوماه ، براي زندگي فرصت كافي اي است . سرش رو گذاشت روي بازوم و چشمهاش رو بست . فردا ميخواهيم بريم توي پاركمون . رو سنگفرشهاش قدم بزنيم . عطرم تموم شده . يه عطر هم ميخريم .

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30467< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي